کنکاشی در فرایند ایدئولوژیک شدن دین در غرب
حجت الاسلام محمد رضا خاكي قراملكي
آنچه در اينجا و در اين مجال در صدد ارائه آن هستيم، تبيين كاركردهاى ايدئولوژى مىباشد كه از اين رهگذر ضرورت وجود ايدئولوژى مورد توجه واقع مىشود.در اين بخش به يكى از وجوهى كه ضرورت وجود ايدئولوژى را در حوزه حيات سياسى، اجتماعى و اقتصادى و همچنين در زندگى فردى و شخصى مدلل مىكند، پرداخته مىشود. اين ضرورت با توجه به كاركردهاى ايدئولوژى در حوزه سياست، اجتماعى و اقتصاد مورد توجه و تاكيد واقع مىشود.
از اين روى با پرداختن به اين زاويه از بحث، تبعا نگاه هر فرد و جامعهاى به فلسفه وجودى ايدئولوژى، به عنوان يك نظام عقيدتى و فكرى كه معطوف به حوزه عمل و برنامه اجتماعى و سياسى و اقتصادى و نيز معطوف به محدوده رفتارهاى فردى و شخصى مىباشد، بيش از پيش اهميت مىيابد.
كاركردهاى ايدئولوژى دينى و مادى
به همين جهت كاركردهاى ايدئولوژى را با قطع نظر از خاستگاههاى نظرى و فكرى آن مدلل كرده آن را مورد بحث قرار مىدهيم. زيرا هر يك از خاستگاههاى نظرى، ايدئولوژى متناسب، با بستر فكرى و نظرى خود را سامان دهى مىكند. اگر ما حوزههاى فكرى و انديشه بشرى كه بينش انسان را نسبت به جهان و هستى و جامعه و ارتباط آن دو شكل مىدهد، به دو محور اصلى مادى و الهى تقسيم كنيم، مىتوانيم نقش هر يك از دو محور اصلى را در حوزه حيات فردى و جمعى بشر مشاهده كنيم.
در يك سو پرستش مادى و دنياگرايى در تمامى عرصه هاى زندگى مورد مهندسى قرار مىگيرد، در ديگر سو، پرستش الهى در تمام حوزههاى حيات اساس و محور برنامهريزى و مهندسى اجتماعى قرار مىگيرد. شهيد مطهرى در همين رابطه با بيان فرق جهانبينى الهى با مادى، به تفاوت تئورىها و ايدئولوژىهاى ارائه شده از سوى آنها مىپردازد و مىنويسد:
از نظر انديشمند مادى، نظامات و نيروهاى حاكم بر واقعيتها در انحصار روابط و نيروهاى مادى است، و از نظر انديشمند الهى علاوه بر اين، نظامات و نيروهاى غير مادى نيز وجود دارد كه بر واقعيتها حاكم است.
عليهذا مكتب مادى چه از نظر واقعيتها و چه از نظر نظامات حاكم بر واقعيتها، مكتب انحصار است، اما مكتب الهى از هر دو نظر، مكتب ضد انحصار است. (1)
لذا اين دو محور اصلى به عنوان دو خاستگاه متفاوت و متعارض توليد و زايش دو حكومت متضاد ايدئولوژيك الهى و مادى را باعث مىگردد و اين تفاوت محورى در نتيجه منتهى به تاسيس دو حكومت و دولت دينى و غيردينى كه داراى تفاوت ماهوى است، مىگردد.
با تاسيس دولت اسلامى، جهان از نظر ايدئولوژيكى - نه جغرافيايى - به دو منطقه (Bloc) بزرگ تقسيم مىشود: منطقه دولت اسلامى يا دار الاسلام و منطقه غيراسلامى يا دار الكفر. (2)
1. ايدئولوژى مادى و مهندسى اجتماعى
در بينش مادى از آنجا كه هستى و زندگى بر محور اين جهانى و دنيوى شدن مبتنى شده است، رابطه آن با جهان ديگر بريده و منقطع فرض شده است. لذا ساختار مهندسى توسعه تمدن مادى براى ساماندهى و برنامهريزى در تمام عرصههاى حيات، بر ايدئولوژى دنيوى كه بر مسند دين و مذهب تكيه زده، پايهريزى و استوار شده است كه همواره رابطه بين زندگى اين جهانى و جهان آخرت را بريده و گسسته، تصور مىكند.
در جوامع ايدئولوژيك غرب، ظهور و پيدايى ايدئولوژىها با پشت كردن به دين روى داده است. آنان بر اين باور و اعتقاد بودند كه بتوانند خلا دين و معنوى جامعه و خلا كاركردهاى ناشى از آن را كه تا آن زمان بر عهده دين بوده و نهادهاى دينى آن را ايفاء مىكردهاند، با تاسيس و پايهگذارى ايدئولوژىهاى خود بنياد بشرى، آن را بر دوش بگيرند. به بيان ديگر ظهور و پديدار گشتن ايدئولوژىها در جامعه غربى بر اين اعتقاد و باور استوار بوده است كه ايدئولوژى نقش و كاركردهاى دينى را مىتواند بر دوش بگيرد. از آنجا كه ايدئولوژىهاى غرب به لحاظ خاستگاه، خصيصه جوامع مدرن هستند، ايدئولوژى در شرايطى كه جامعه غربى رو به فضاى جديد و تجدد كرده بود، به عنوان يك ضرورت و به عنوان پشتوانه عقيدتى و مكتبى چنين فضايى و شرايطى با حذف عنصر متافيزيكى آن پا به عرصه گذاشته است.
در اين رابطه «تامپسون» (3) با ذكر اين نكته كه ايدئولوژى با ظهور جوامع مدرن ملازم بوده و نقش و كاركرد آن را در جوامع غربى، بيان مىكند مىنويسد:
... مفهوم ايدئولوژى جزئى از يك شرح يا روايت نظرى بزرگ مربوط به دگرگونىهاى فرهنگى در ملازمتبا ظهور جوامع صنعتى مدرن است. بر طبق اين روايت اعظم، تحول جوامع صنعتى مدرن، در حوزه فرهنگ، با عرفى يا دنيوى كردن مستمر اعتقادات و اعمال و عقلانى كردن مستمر زندگى اجتماعى همراه بوده است. همچنان كه دين و جادو پايگاه خود را در نزد افرادى كه در فعاليتبىامان صنعتىسازى سرمايهدارى گرفتار آمده بودند، از دست مىداد، زمينه براى پيدايى نوع جديدى از نظام اعتقادى آماده مىشد، و آن پيدايى نظامهاى اعتقادى عرفى بود كه مىتوانست افراد را بدون ارجاع به ارزشها يا هستىهاى ديگر جهان، بسيج كند. همين نظامهاى اعتقادى عرفى است كه بعضى نظريهپردازان معاصر از آن به عنوان عصر «ايدئولوژىها» ياد مىكنند. (4)
«مفهوم ايدئولوژى براى توصيف نظامهاى اعتقادى به كار رفته است كه آن خلا فرهنگى ايجاد شده به واسطه افول مذهب و جادو را پر كرده و اشكال جديدى از آگاهى و چهارچوب تازهاى از معنا را در جهانى سخت درگير دگرگونى اجتماعى، سريع و بىسابقه براى مردم تامين كرده است». (5)
بررسى بسترهاى دينى و سياسى و اجتماعى پيدايش ايدئولوژى، مجال وسيعى مىطلبد كه در اين گفتار مختصر نمىگنجد.
با توجه به بيان فوق، طبيعى است كه ايدئولوژى به عنوان نظام فكرى و عقيدتى، منحصرا رو به زندگى اين جهانى و دنيوى دارد و عنصر متافيزيكى و ماوراى طبيعت را به حوزه جادو و خرافات رانده است.
ايدئولوژىها به عنوان «مذاهب دنيوى شده» (6)، كاركردهاى ويژهاى دارند. «ژان بشلر» بر اين باور است كه اساسا از شاخصههاى شناخت دقيق ايدئولوژى «دنيوى شدن» است، يعنى مفهوم ايدئولوژى غرب با دنيوى شدن گره خورده است. به همين جهت، براى شناختبهتر ايدئولوژى، بايد مشخصه ديگرى را بدان اضافه كنيم و آن دنيوى شدن آن است.
دنيوى شدن پديداهاى است كشدار و پيچيده و از ديدگاههاى مختلف مىتوان بدان نگاه كرد. مشخصه بارز و آشكار آن راندن مذهب به حوزه زندگى خصوصى است.
از نظر روانشناسى، دنيوى شدن نوعى برگشت فرافكنىها در روان انسان و به طور كلى آمدن از آسمانها به زمين است. در حالىكه از ديد اسطوره و مذهب، عالم مادى و ماوراى طبيعى در اختيار نيروهاى مرموزى است كه بر آن حاكمند، دنيوى شدن مىخواهد ماوراى طبيعت را حذف كند و همه چيز را به ماده تحويل دهد. (7)
به همين خاطر «بشلر» معتقد است، ايدئولوژى فراگرد دنيوى شدن فرهنگ است و بشر را مجاب كرده تا سرنوشتخود را در محدوده اين دنيا تامين كند. «ريمون آرون» (8) نيز ايدئولوژىهاى بشرى را اديان و مذاهب دنيوى شده تلقى مىكرد.
«ويلسون» (9) نيز با جداانگارى دين و دنيا به تفكيك ميان سكولاريسم (10) و سكولاريزاسيون (11) قائل است، و مىگويد: سكولاريسم و دنياگرايى در غرب به عنوان يك ايدئولوژى قابل طرح است كه به اصالت دنيا معتقد مىباشد لذا مىتوان گفت، ايدئولوژى در غرب بر مبناى دنياگرايى اساس برنامهريزى كلان اجتماعى مىباشد. ويلسون مىنويسد:
دنيوىگرى با قول به اصالت دنيا يك ايدئولوژى است. قايلان و مبلغان ايدئولوژى آگاهانه همه اشكال اعتقاد به امور ماوراى طبيعى و وسايط و كاركردهاى مختص به آن را طرد و تخطئه مىكنند و از اصول غيردينى و ضد دينى به عنوان مبناى اخلاق شخصى و سازمان اجتماعى حمايت مىكنند. (12)
روشن است كه اين كاركردها، از آن جهت مورد تاكيد ماست كه عدهاى در شرايط و فضاى امروزه با توجه به همين كاركردهاى ايدئولوژى، آن را مورد انكار و ترديد قرار دادهاند و آن را ويژگى جوامع عقبمانده تلقى مىكنند.
گفتنى است كه كاركردهايى كه ايدئولوژى مدرن در جوامع غربى عرضه مىكند، به اعتقاد بعضى از محققين غرب، با كاركردهاى گذشته دين به يك وجهى همسان مىباشد. «بشلر» بر اين باور است كه:
«ايدئولوژى نقشى را ايفا مىكند كه در گذشته نظامهاى مستقل هر كدام به تنهايى انجام مىدادند. از اين جهت ايدئولوژى ديگر تنها سياست نيست، بلكه اسطوره، مذهب، آداب و رسوم، اخلاق و حتى علم هم هست». (13)
2. ايدئولوژى دينى و مهندسى اجتماعى
در مقابل ايدئولوژى مادى و دنيوى، ايدئولوژى دينى قرار گرفته است كه ارتباط دنيا و آخرت را از هم گسسته و منقطع تصور نمىكند. از اين روى، در ساختار مهندسى توسعه تمدن دينى، برنامهريزى اداره جامعه اسلامى بر محور ايدئولوژى دينى استوار بوده كه همواره در مهندسى خود نسبتبين اين جهانى و آن جهانى را ملاحظه كرده تا افراد جامعه در تمام شئونات حيات خود، در فضاى دينى به زندگى خود ادامه دهند. بر اساس جهان بينى الهى، جهان ماهيت «از اويى» دارد. به اين معنا كه واقعيت جهان مساوى استبا «از او بودن».
جهانى كه متاله مىبيند، علاوه بر اينكه ماهيت «از اويى» دارد، ماهيت «به سوى اويى» هم دارد، بلكه اين دو از يكديگر تفكيكناپذيرند. هستى از نقطهاى كه آغاز شده و تنزل يافته (قوس نزول) بار ديگر از خطى ديگر به سوى همان نقطه، صعود مىنمايد (قوس صعود) (14)
با بيان فوق روشن است كه ايدئولوژى دينى بر اين پايه از هستىشناسى، بايدها و نبايدها و نظام ارزشى خاصى را در همه حوزههاى حيات جمعى، مورد توصيه و تاكيد قرار مىدهد.
سيد قطب، در تبيين ويژگىهاى ايدئولوژى اسلامى يكى از مختصات و ويژگىهاى ايدئولوژىهاى اسلامى را جامعيت و همگانى بودن آن مىشمارد. به اين صورت كه ايدئولوژى اسلامى تمام زوايا و جوانب زندگى فردى و اجتماعى انسان را صبغه دينى و ايدئولوژيكى مىبخشد و همه امور و شئونات حيات انسان را پوشش مىدهد، به گونهاى كه نمىتوان حضور و وجود ايدئولوژى را از آن حوزهها تفكيك كرد. وى مىنويسد:
اسلام با اين خاصيتخود، صلاحيت آن را يافت كه شاهراهى جامع و كامل براى زندگى باشد، شاهراهى كه شامل اعتقاد در ضمير و در سازمان «زندگى اجتماعى» است... كه اين دو نه فقط با يكديگر تعارض ندارند، بلكه لازم استبه صورت آميخته و متداخل و غيرقابل انفكاك باشند. زيرا اين هر دو، حلقه واحدند و جدا كردن آنها از هم گسيختگى و تباه كردن هر دو است. (15)
در چنين حالى مىتوان جريان پرستش الهى را در سطح بالايى تضمين كرد و آن را توسعه داد. بر همين اساس:
در ايدئولوژى اسلامى فعاليتى انسانى كه معناى عبادت بر آن منطبق نشود يا تحقق بخشيدن عبادت در آن فعاليت، خواسته نشده باشد، وجود ندارد. اسلام از آغاز تا انجام هدفش تحقق بخشيدن به معناى عبادت است و بس. در آيين اسلام تمام حقوق مدونه، حقوق اساسى، حقوق مالى، و قوانين جزايى و مدنى و قانون خانواده و ساير قوانين، جز تحقق بخشيدن به امر عبادت در زندگى انسان هدفى ندارد.... (16)
البته روشن است كه منحصر كردن ايدئولوژى، به نظام فكرى و عقيدتى دنيوى و تنزل آن در حد منطق عملى حيات دنيوى، به يك قرائتحداقلى از دين مىانجامد كه دين را در حوزه شخصى و فردى مورد توجه قرار مىدهد. در همين رابطه استاد محمد اسد (لئوپولد فايس) در بيان فرق جهانبينى اسلامى و جهانبينىهاى ديگر، با اشاره به توسعه مفهوم عبادت به تمام حوزههاى حيات بشرى، و نيز با اشاره به اين نكته كه اساسا تفكيك بين حوزه مادى و معنوى در اسلام، جايگاهى ندارد، مىگويد: با تفكيك آن دو حوزه، رسيدن به غايت و هدف اسلامى مشكل خواهد شد. لذا دين اسلام با توجه به اينكه در بطن خود ايدئولوژى حاكم بر حوزه حيات دنيوى را دارا مىباشد، مىتواند غايتخود را در عرصه دنيوى ايفا كند.
... اسلام فقط مسئوليت رابطه ميان خالق و خلق را كه مربوط به ماوراى طبيعت است، بر دوش ندارد، بلكه - لااقل با تاكيدى به همين اندازه - براى ارتباط ميان فرد و جامعه نيز رسالت و برنامه دارد.
زندگى دنيا از ديدگاه اسلام، نه صدفى ميان تهى و نه رويائى از جهان آخرت است، بلكه زندگى دنيا، يك واحد خود به خود كامل است... اسلام علنا مىگويد انسان در زندگانى فردى دنيوى مىتواند به كمال مطلوب برسد، به شرطى كه از تمام مواهب دنيوى زندگى دنيا، كمال استفاده را بكند. (17)
با اين حال و با توجه به تفاوت بنيادى دو ايدئولوژى، ايدئولوژى ثمرات و كاركردهايى در پى دارد كه نمىتوان از آنها چشمپوشى كرد. ما در اين مقطع، كاركردهاى عمومى و فردى ايدئولوژى را مورد بحث قرار مىدهيم. اگر چه لزوما اين به معناى موفقيت كامل ايدئولوژىهاى بشرى در ايفاى نقش دين نيست، بلكه مراد توجه به ضرورت وجود ايدئولوژى از منظر كاركردهاى آن است كه تاكيد مىكند هيچ كنش در جامعه بدون يك پشتوانه ايدئولوژيكى، صورت نمىگيرد. لذا شكست و به بنبست رسيدن ايدئولوژىهاى غربى، چه در بعد سياسى و چه در بعد اجتماعى و اقتصادى و جايگزينى مستمر آنها، نشانگر عدم توانايى ايدئولوژىهاى تك بعدى و ساحتى در ايفا كاركردهايى است كه در حوزه دين تامين مىشد. در اين رابطه كلام «ژان بشلر» قابل توجه است:
«بشلر» با اشاره به اينكه ايدئولوژىهاى غربى، نظام فكرى و عقيدتى انسانهاى عصر تجدد مىباشد كه بر اساس عقل و علوم و تكنولوژى بنياد نهاده شدهاند، به نقض و شكست ايدئولوژىهاى برآمده از عصر تجدد مىپردازد و مىنويسد:
البته در دوران كنونى، نادرستى و بيهودگى آن بر همگان ثابتشده است، ولى در گذشته هم هميشه افراد روشن ضمير با چنين طرز تلقىاى مبارزه كردهاند برخى از نقاط ساختارى عقلانيت علمى، باعثشد كه نتوانند نقشى را كه بر عهده داشتند (حل تمامى مسائل) ايفا كنند. (18)
در عين حال بشلر به سه نقص و عيب اساسى ايدئولوژىهاى عصر تجدد، اشاره مىكند:
يك. نمىتوان ارزشى را بر مبناى عقل بنا كرد،
دو. تبيينهاى علمى، داراى محدوديتاند و هرگز مسائل بنيادى زندگى بشر را در بر نمىگيرند،
سه. علوم بشرى، معرفتهاى جزئى موقتى هستند و نمىتوانند مدعى حقيقت مطلقى باشند». (19)
«آنتونى گيدنيز» (20) نيز در بحث جامعه و هويتشخصى در عصر تجدد، ظهور و پديد آمدن مباحثى همچون سياست زندگى را مربوط به سياست تصميمگيرى حوزه زندگى براى رهايى از سلطه نظامهاى پلكانى مىداند كه در حقيقت ارائه يك نوع ايدئولوژى خاص براى زندگى مدرن مىباشد و علامتسؤالى مىداند براى نظامهاى تجدد كه بر مرجعيت درونى پا فشارند. «مسائل مربوط به سياست زندگى، علامتسؤال مشخصى در برابر نظامهاى مجهز به مرجعيت درونى قرار مىدهند. برنامه اجرايى سياست زندگى كه حاصل تاثير رهايىبخش نهادهاى مدرن است، نماد جالبى از محدويتهاى تصميمگيرى بر حسب معيارهاى درونى بهدست مىدهد، زيرا سياست زندگى دقيقا همان پرسشهاى اخلاقى و وجودى را كه نهادهاى اصلى تجدد سركوب كرده بودند، از نو به ميدان مىكشد و برجسته مىكند...». (21)
لذا با توجه به كاركردهاى ايدئولوژى كه در هر نظامى مىتوان بر آن شاهد بود، تبعا انسان چنين احساس مىكند كه نظامهاى فكرى و عقيدتى، چنان به زندگى بشر سايه افكندهاند كه جدايى از آنها امكانپذير نيست.
در تحليل نهايى هرگونه شناخت - حتى شناخت علمى - بشرى، داراى ماهيتى ايدئولوژيك و يا دستكم، در پايان كار، يعنى آنجا كه زندگى به زبان عمل بازگردانده مىشود، داراى خاصيت ايدئولوژيك است. (22)
كاركردهاى عمومى
ايدئولوژى در سطح كلان به لحاظ تاثيرگذارى در سطح افكار عمومى و ايجاد انگيزهها در حوزه عمل و ايجاد حركت و جنبشهاى سياسى و اجتماعى، بسيار حائز اهميت است. در طول تاريخ وقوع تحولات و تغييرات عمده سياسى و اجتماعى و اقتصادى، بدون يك انقلاب ايدئولوژيكى امكانپذير نبوده است.
هر انقلابى، متناسب با بستر ويژه خود، يا تمسك به يك ايدئولوژى توانسته است تودهها را به تكاپو انداخته و آنان را در مسير دگرگونى و تحول قرار دهد. ايدئولوژى از آنجا كه از سطح وسيعى از قدرت اقناع و توجيه برخوردار است، كاركردهاى ايدئولوژى را عهدهدار مىشود.
ايدئولوژىها در شكل عمومى با داشتن نقش توجيهى و توصيفى در سطح بالا و ايجاد تعهد و تعبد نسبتبه يك نظام فكرى و عقيدتى، توانايى بسيج عمومى جامعه، ايجاد انقلابهاى سياسى و اجتماعى و اقتصادى و توانايى فروپاشى يك نظام را دارا مىباشند.
ايدئولوژىها همانگونه كه در حفظ و انسجام وضعيت موجود، كارآمد مىباشند، در دگرگونى و تغيير وضعيت موجود نيز به كار گرفته شوند. «گىوشه» در اين رابطه مىنويسد:
از وراى اشكال مختلف كنشى كه ايدئولوژى به خود مىگيرد، مىتوان بعضى تاثيرات عمومى را نيز از آنها منتج نمود. مىتوان گفت كه ايدئولوژى ممكن است هم بوجود آورنده دگرگونى باشد و هم با آن به مخالفتبرخيزد. زيرا در عين حال هم ممكن است وحدت و يگانگى را به وجود آورد و هم اشتقاق و مخالفت و اين خاصيت در حقيقت در ذات ايدئولوژى است كه در عين حال هم پيوند دهنده باشد و هم جدايىطلبى را موجب گردد. (23)
گفتنى است ايدئولوژى حتى در آنجايى كه برخلاف وضعيت موجود وارد عمل مىشود و منتهى به يك طغيان اجتماعى و سياسى مىگردد، از بستر وحدت و انسجام در تودهها، كه بواسطه ايدئولوژى جديد محقق مىشود، عبور مىكند، يعنى ايجاد دگرگونى و تحول در يك جامعه نيز لزوما از مسير يك نظام فكرى و عقيدتى معطوف به جريان تغيير، مىتواند تحقق يابد.
ايدئولوژى در اين مقاطع از يك سو همچون نقشه راهنما عمل مىكند و به موضعگيرىها و جبههگيرىها افراد جامعه و خود جامعه، سمت و سوى خاصى مىبخشد، و از سوى ديگر تاثير و كاركردهاى خود را در حوزه عمومى بر روند تاريخ و حركت و شتاب آن بر جاى مىگذارد. لذا در صورتى كه از سوى حاكمان به كار گرفته شود، همچون پتانسيل و نيروى متراكم و ذخيره شده در بطن تودههاست كه با آزاد شدن آن قدرت، ايجاد تحولات در مقياس بزرگ تاريخى را داراست. روند تكاملى تاريخ و جوهره حركت تاريخ را مىتوان در ايدئولوژىها حاكم جستجو كرد، على الخصوص ايدئولوژىهايى كه از غناى دروندينى بهرهمندند. از اين جهت است كه ايدئولوژى با ايجاد انگيزههاى عملى، حركت تاريخ را رقم مىزند. بدون ايدئولوژى كه به مثابه عاملى در دگرگونى اجتماعى و كنش تاريخى است «مك كله لند» آن را «تغيير ايدئولوژيكى» ناميده و «شومبارت دولوو» از آن به «تصوير راهنما» ياد مىكند، روند استعمار زدايى نمىتواند تحقق يابد. اين روند در واقع از نوع روند انقلابى است كه فرو پاشى كامل ساخت استعمارى را اعلام نموده و انرژى فردى و جمعى قابل ملاحظه را بهكار مىگيرد. (24)
پىنوشت:
1) مجموعه آثار 3، ص 36.
2) ويژگىهاى ايدئولوژى اسلامى، ص 24.
3) Thompson.
4) فرهنگ و ايدئولوژى مدرن، ص 14.
5) فرهنگ و ايدئولوژى مدرن، ص 14.
6) religion Iaigue.
7) ايدئولوژى چيست، ص 157.
8) Raymond Aron.
9) Wilson.
10) Secularism.
11 Secularization.
12) فرهنگ و دين، ص 126.
13) ايدئولوژى چيس؟، ص 303.
14) مجموعه آثار (3)، صص 50 - 51.
15) سيد قطب، ويژگى ايدئولوژى اسلامى، ص 234.
16) سيد قطب، صص 235234.
17) الاسلام على مفتوق الطرق، صص 21 - 23، به نقل از: ويژگىهاى ايدئولوژى اسلامى.
18) ايدئولوژى چيست؟، صص159 - 160.
19) ايدئولوژى چيست؟، صص 159 - 160.
20) Giddens Anthony.
21) تجدد و تشخص، صص 312 - 313.
22) ما و مدرنيت، ص 209.
23) تغييرات اجتماعى، ص 94.
24) تغييرات اجتماعى، ص 212 و 213. (با اندكى تصرف)
منبع: سایت - باشگاه اندیشه