چرا خداوند بشر را افرید ؟

دلنواز ملكي تبريزي (نوای دل )

 

وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون ( سوره بقره ایه 30)

خداوند قبل از انسان دو گروه موجود خلق كرده بود كه هر كدام انها به چند دسته تقسیم می شون

1. ملائكه : عباد مكرمون این گروه به درجات مختلف قابل تقسیم ند ، كه برترین انها روح و جبرائیل است كه شب قدر به خدمت خلیفه الهی نازل می شوند . می شود ادعا كرد كه بالاتر از این دو ، ملائكه ای نیست ملائكه كه عباد مكرم الهی هستند ملائكه آب و طعام نمى خورند، و ازدواج ندارند، و تنها با نسیم عرش ، زنده اند، و براى خداى عزّو جلّفرشتگانى است كه تا روز قیامت یكسره در ركوع اند ملائكه بر سه دسته اند، دسته اى داراى دو بال و دسته اى داراى سه بال و دسته دیگر داراى چهار بالند. : خدایا ملائكه را بیافریدى ، و در آسمانت جاى دادى ، ملائكه اى كه نه در آنان سستى هست و نه غفلت ، و نه در ایشان معصیتى مفهوم دارد.

2 . اجنه :كلمه جن  به معناى پوشاندن است اجنه كه مانند انسان مكلفند .خلق الجان من مارج من النار ، این موجودات هم به اقسام مختلف تقسیم می شوند اصل _ جن  طایفه اى از موجوداتند كه بالطبع از حواس ما پنهانند، و مانند خود ما شعور و اراده دارند، و در قرآن كریم بسیار اسمشان برده شده ، و كارهاى عجیب و غریب و حركات سریع از قبیل كارهایى كه در داستانهاى سلیمان انجام دادند به ایشان نسبت داده شده و نیز مانند ما مكلف به تكالیفند، و چون ما زندگى و مرگ و حشر دارند _ برترین مقام این گروه هم متعلق به ابلیس یا همان شیطان رجیم است در روایات امده اجنه فساد كردند خدا بر انها خشم كرد و جز ابلیس كه بنده خدا بود همه به عذاب الهی معذب شدند و مقام ابلیس هم سان با ملائكه بود و برای ملائمه پایین دست درس توحید می داد ولی مع الاسف از امتحان الهی نتوانست سر بلند بیرون بیاید .پس حداكثر مقام برای اجنه هم همان مقام ملائكه است .

حال اگر خدا بخواهد موجودی بیافریند كه بالاتر از ملائك و اجنه كه قابلیت به عهده گرفتن مسولیتی عظیم كه همان خلیفه اللهی باشد چاره ای نیست مگر اینكه موجودی باشد كه هم خصوصیات ملائك  و هم اجنه را دارا باشد و هم اینكه یك قابلیت ویژه ای را دارا باشد كه این دو ان قابلیت را ندارند .و این همان روح انسانی است نفخت فیه من روحی بعلاوه صفت اختیار

3 . خلقت انسان :خلقت انسان بر اساس رنج و مشقت است هیچ شانى از شوون حیات را نخواهى دید كه توام با تلخى ها و رنج ها و خستگى ها نباشد از آن روزى كه در شكم مادر روح به كالبدش دمیده شد تا روزى كه از این دنیا رخت بر مى بندد هیچ راحتى و آسایشى كه خالى از تعب و مشقت باشد نمى بیند و هیچ سعادتى را خالص از شقاوت نمى یابد، تنها خانه آخرت است كه راحتى اش آمیخته با تعب نیست .بنا بر این چه بهتر به جاى هر تلخى و ناكامى و رنج ، سنگینى تكالیف الهى را تحمل كند در برابر آنها صبر نماید صبر بر اطاعت و بر ترك معصیت  و در گسترش دادن رحمت بر همه مبتلایان كوشا باشد، كسانى را از قبیل ایتام و فقرا و بیماران و امثال آنها كه دچار مصائب شده اند مورد شفقت خود قرار دهد تا جزو اصحاب میمنه شود وگرنه آخرتش هم مثل دنیایش خواهد شد و در آخرت از اصحاب مشئمه  خواهد بود كه نار موصده  مسلط بر آنان است .

غالب انسان‌ها مایلند بفهمند که هدف از خلقت خودشان و یا مجموعه انسان‌ها چیست‌؟ این پرسش برای افرادی به صورت یک عقدة لاینحل‌ در می‌آید که دایره هستی را به جهان ماده منحصر می‌نمایند و مرگ را پایان زندگی بشر می‌دانند و عالمی به نام رستاخیز و سرایی به عنوان آخرت‌ را نمی‌پذیرند امّا کسانی که زندگی مادی را برای انسان‌ منزلی از منازل زندگی بشر می‌دانند و به دنبال این جهان به سرای دیگری معتقدند و این جهان را روزنه و پلی برای نیل به ابدیت می‌دانند، پاسخ به این پرسش‌ آسان است و بر فرض اگر هدف از آفرینش انسان را در این جهان نتوانند بدانند هدف از خلقت را در جهان دیگر و در زندگی ابدی‌ جست‌وجو می‌کنند و می‌گویند: هدف خلقت انسان‌ در این جهان‌، آماده کردن او برای یک زندگی ابدی و جاودانی است که خود هدف و مطلوب نهایی است‌.به همین خاطر این جهان به گونه‌ای آفریده شده که در مجموع بیشترین کمال و خیر ممکن را دارد یعنی از برکت نظام احسن که بر جهان آفرینش حاکم  است انسانی که از مادة زمینی خلق شده‌، می تواند با پیمودن راه تکامل به گوهری آسمانی و شریف تبدیل شده‌، از نظر مراتب کمال از هر موجود دیگر برتری یابد و به خدا تقرب جوید.  و در این راه طبق اعتقاد این قشر همه چیز برای انسان افریده شده و تمام این تغییرها بیانگر این مطلب است كه این تغییرات كه همراه با یك هماهنگی و تاثیر متقابل موجب پیدایش حیات و بقای همدیگر می شوند چنان كه اجزا و عناصر با  تاثیر متقابل و هماهنگ بر یكدیگر یك هدف و غایت مشترك را دنبال می كنند و در این دایره كمال این دنیا خدمت به انسان برای رسیدن او به خدا است .  و كمال انسان خداگونه شدن است .خلق جمادات و نباتات و حیوانات و... در راستای كمال مطلوبی است که در مجموع زمینة رشد انسان را فراهم می‌آورد  برای خلقت و افرینش دو هدف را می توان تصور كرد .

یك : هدف متوسط

دوم : هدف غایی و عالی

صفات کمالیه خدا اقتضا دارد جهان به گونه‌ای آفریده شود که در مجموع بیشترین کمال و خیر ممکن را داشته باشد یعنی از برکت نظام احسن که بر جهان آفرینش حاکم است‌ انسانی که از مادة زمینی خلق شده‌، بتواند با پیمودن راه تکامل به گوهری آسمانی و شریف تبدیل شده‌ از نظر مراتب کمال از هر موجود دیگر برتری یابد و به خدا تقرب جوید.

خلق جمادات و نباتات و حیوانات و... در راستای پیدایش نظام احسنی است که در مجموع زمینة رشد انسان را فراهم می‌آورد. خداوند زیباست و زیباییها را دوست دارد او با تمام عظمت اش با اسفل السافلین هم صحبت شده و او را به عشق ورزی دعوت می كند _ نماز و راز و نیاز _ بحق می توان ادعا كرد كه مراد خدا از دعوت انسان به راز و نیاز همان ناز و نیاز است كه البته این خود نهایت عشق است خداوند عاشق انسان است و از سر عشق بهشت و جهنم را خلق كرد تا انهایی كه قدر این عاشق را ندانند در سوز این عشق بسوزند .  شما اگر در فرازهای دعا كمیل و امثال ان دقت كنید خواهید دید در بعضی جاها انسان برای  خدا ناز می كند انجا كه می گوید لازجن  ... و لابكین بكا ...  و در جای دیگر عرض نیاز می كند همین حالت را در قران می توان یافت  به اصطلاح اگر ما قدری از افكار خود فاصله بگیریم و با استفاده از ثقلین مكتوب  -  دعاها و زیارات ائمه -  به محضر قران و ادعیه برویم  مرواریدهای با قیمتی را به دست خواهیم اورد به شرطی كه اول غواصی در این دریای بی نهایت را یاد بگیریم  . 

اما چطور می شود همین انسانی كه مخاطب خدای ذوی الجلال است از او رو بر می =تابد و بسوی گناه گرایش پیدا می كند و كار بجایی می رسد كه همین انسان از گناه لذت می برد حال انكه اگر انسان بر فطرت خود رجوع كند خواهد یافت كه گناه لذتی ندارد دلیلش هم همان ناراحتی و پشیمانی بعد از گناه است بی شك این انسان است كه با دستكاری در فطرت خود مبدا میل خود را عوض می كند و به جای لذت بردن از شربت های شیرین از شراب بد مزه لذت می برد اصلا مثال بهتر همین افراد سیگاری است مگر نه اینكه ریه برای نفس كشیدن – اكسیژن - است اما چطور می شود همین ریه ها از دود لذت می برد – دی اكسید كربن - مگر نه این است كه مبدا میل ریه عوض می شود ، البته تقاص این عوض شدن كاركرد خود را می بیند .  فطرت انسان گنهكار هم از همین گماش است شما فكر می كنید خدا جهنم می افریند حال انكه این بهتان به خداست بهشت و جهنم با دست خود ما افریده می شود البته این ادعا یك بحث مستقلی را می طلبد .

ایا وجود شیطان دلیل بر رضایت خداوند بر گناه انسان است ؟ ملائكه هم نفس دارند اما مبدا میل نفس انها رو به خیر است امكان معصیت از نمی رود ولی انسان طاغی است به محض اینكه احساس غنا كند طغیان می كند البته هیچ وقت فقر انسان غنا پذیر نیست فقط احساس غنا را می كند – ان الانسان لیطغی ان راه الستغنا – علت مهلت برای شیطان مزد اعمال او بود خدا عادل است خود شیطان مزد عباداتش را خواست و خدا هم در این دنیا به او داد همان كاری كه در دنیا با كفار و مشركین می كند اما برای مومنان این كار امكان پذیر نیست . دلیلش هم این است كه این دنیا ضرفیت تجلیل از مومن را ندارد اما خدا هرگز با شیطان در یك مكان قابل جمع نیست – ان القلب حرم الله فلا تسكن حرم الله غیر الله – اصلا یكی از اسما خدا متكبر است یعنی اگر یك هزارم عمل شیطانی یا نفسانی باشد مورد قبول او نیست تنها كس و عملی را می پذیرد كه صد در صد خدایی باشد و سر شفیع كردن ائمه در همین است چون انها تماما فنای در ذات اقدس الهی هستند و ما با نور انها می توانیم راه را بیابیم و الا تیر در تاریكی را می مانیم شاید به هدف برسیم انهم شاید و احتمال زیاد به بیراهه رویم كما اینكه خیلی ها را میبینیم . اما خدا به شیطان ادامه حیات داد چون بدون او نظام احسن ایجاد نمی شد با وجود شیطان و نفس اماره است كه انتخاب و رفتن به سوی خدا معنا و مفهوم درستی پیدا می كند و الا اگر توی راه فقط مسجد باشد و از قهوه خانه هم خبری نباشد تمام مسافران به مسجد می روند اما اگر كنار مسجد  - فطرت - سرویس بهداشتی – نفس – كافی شاب یا قهوه خانه و... – نفس اماره و شیطان -  حال این قوی و این میدان هر كس بر اساس مبدا میل خود خدا یا خرما – بهشت یا جهنم – را انتخاب می كند و بر اساس این اختار و انتخاب مستوجب پاداش یا عقاب می شود ، پاداش او همان فرستاده های نیك اوست و عقاب او همراهی اعمال زشتش در پیشگاه حضرت احدیت و در مقابل ائمه هدی و انبیای عظام كه البته اگر جهنم هم نبرد كفایت میكند وضعی كه كافر می گوید یا لیتنا كنت طرابا – چه رسد به مسلم انهم به شیعه جهنم من شرمندگی حمل اعمال در پیشگاه خدا و در حضور زهرای مرضیه و علی امیر المومنین و... است اتش جهنم برایم سوزی ندارد در مقابل این اتش حسرت و شرمندگی !

خداوند انسان را افرید  و از خلقت انسان هدفی را دنبال نمی كرد بلكه خلقت لازمه خدایی است او هدف نداشت بلكه خود او هدف است یعنی هدف انسان رسیدن به خداست او از اول نتیجه خلقت را می دانست نیازی به خلق نبود اثر فیض اوست وجود ما ، حتی شیطان ! منتهی ما عاشق صفات حمیده و ملكوتی و روحانی و رحمانی خداییم ولی شیطان عاشق صفات جباریه و جلالیه خداست ، ما می خواهیم مصداق رحمت ، شفقت و، نور ، رزاقیت خدا باشیم و شیطان دنبال این است كه مصداق صفت متكبر و مكر خدا باشد البته از راهزنی نه از راهی كه خدا نشان داده ، او در جواب خدا گفت من به تو سجده می كنم انهم سجده ای كه تا حال كسی به جا نیاورده بلف نمی زد ثابت كرده بود – یك سجده او هزاران سال طول كشیده بود – اما به این خاكی ، سجده نمی كنم و خدا در جواب فرمود نه . انطور كه ، من می خواهم  سجده كن و الا خود پرستی است نه خدا پرستی ! كما اینكه خیلی از ماها به ظاهر خدا را می پرستیم اما در واقع خود را می پرستیم : مدرسه من ، بچه من ،‌اتاق من ، پست من ، مسجد من ، محراب من ،‌كارهای خیر من ،‌پول من عزت من و... همه مال خداییم و بازگشت همه به سوی اوست مال خدا چیزی از خود ندارد تا به خاطر ان با كسی در بیفتد و یا با كسی قهر كند چه رسد به .... ما ادعای دینداری را در زبان داریم به فرمایش امام حسین دین لقلقه زبان ماست طالب دینی هستیم كه دنیامان همراه او باشد اما اگر دین چیزی گفت و دنیا اقتضای دیگری داشت دین داران كم می شوند اگر دیندار واقعی باشیم جایی خالی در وجود ما پیدا نمی شود كه شیطان لانه كند هر كس كه در وجود او شیطان لانه كند جایی برای خدا نیست ، دیو چو بیرون رود فرشته در اید ....

فرشته را باید دعوت كرد و دیو را بیرون باید . دو تای اینها قابل جمع نیستند . اگر شیطان بیرون رفت خدا خواهد امد و وقتی او امد چشم مال خدا – عین الله - می شود جز خدا چیزی نمی بیند دست ید الله می شود قلب حرم الله می شود و وقتی چنین شد انسان مال خدا می شود در این موفع صاحب پیدا می كند و در این حالت مالك مواظب ملك خود است تا سرقت نشود – فمن طلبنی وجدنی و من وجدنی عشقنی و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته و انا دیته – هر كس طالب خدا باشد او را می جوید و هر كسی كه دنبال خدا باشد او را می یابد و هر كسی كه او را یافت عاشق خدا می شود و هر كسی كه عاشق خدا شد خدا هم عاشقش می شود و هر كه را كه خدا عاشقش شد روحش را قبض می كند و هر كه را كه خدا روحش را از سر عشق قبض كرد خود خدا خون بهایش است . و چه جالب قران از ان تعبیر می كند  انا لله و انا الیه راجعون  همه از ان خداییم و بسوی او برمی گردیم.

وَ لَقَدِ اصْطَفَیْناهُ فِی الدُّنْیا وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِین و لقد اصطفیناه فى الدنیا كلمه (اصطفاء) به معناى گرفتن چكیده و خالص هر چیز است ، بطوریكه بعد از اختلاط آن با چیزهاى دیگر از آنها جدا شود، و این كلمه وقتى با مقامات ولایت ملاحظه شود، منطبق بر خلوص عبودیت میشود، و خلاصه اصطفاء در این مقام این است كه بنده در تمامى شئونش به مقتضاى مملوكیتش و عبودیتش رفتار كند، یعنى براى پروردگارش تسلیم صرف باشد و این معنا با همان عمل به دین در جمیع شئون تحقق مى یابد براى اینكه دین چیز دیگرى نیست ، همان مواد عبودیت در امور دنیا و آخرت است ، دین نیز میگوید: بنده باید در تمامى امورش تسلیم رضاى خدا باشد .  ان الدین عند اللّه الاسلام دین را همان تسلیم خدا شدن معرفى كرده است .

پس مقام اصطفاء عینا همان مقام اسلام است ، و شاهد بر آن آیه : اذ قال له ربه : اسلم قال : اسلمت لرب العالمین است . اصطفاء ابراهیم در زمانى بود كه پروردگارش به او گفت : اسلام آور، و او هم براى خداى رب العالمین اسلام آورد پس جمله : اذ قال له ربه : اسلم قال : اسلمت لرب العالمین ، بمنزله تفسیرى است براى جمله : اصطفیناه  . حال ببینیم چه نكته اى باعث این التفات شده ؟ آنچه پروردگار باو فرموده ، سرى بوده كه پروردگارش با او در میان نهاده ، و در مقامى نهاده كه مقام خلوت بوده ، چون همیشه میانه شنونده و گوینده یك اتصالى هست ، كه وقتى گوینده غایب میشود آن اتصال بهم میخورد، و مخاطب از آن مقامى كه داشت در حقیقت بریده میشود و یا به عبارتى در حقیقت میانه او و گوینده ، و سخنى كه با وى در میان داشت ، پرده اى مى افتد، و بهمین جهت خدایتعالى وقتى قصه را در این آیه شریفه براى پیامبر اسلام حكایت مى كند مى فرماید (و چون پروردگارش باو گفت چنین و چنان ) تا برساند آنچه گفته از اسرارى بوده كه جاى گفتگویش مقام انس خلوت است . هر چند این قصه از یك لطف خاصى حكایت مى كند، كه مقتضایش آزادى ابراهیم در گفتگو است ، ولیكن از آنجا كه ابراهیم (علیه السلام) هر چه باشد بالاخره بنده است ، و طبع بنده ذلت و تواضع است ، لذا ایجاب مى كند كه خود را در این مقام آزاد و رها نبیند، بلكه در عوض ادب حضور را مراعات كند، چون در غیر اینصورت در حقیقت خود را مختص بمقام قرب ، و متشرف بحظیره انس حساب كرده ، در حالیكه ادب بندگى اقتضاء میكند او در همان حال هم خود را یكى از بندگان ذلیل و مربوب ببیند، و در برابر كسى اظهار ذلت كند، كه تمامى عالمیان در برابرش تسلیم هستند،پس نباید مى گفت : اسلمت لك ، من تسلیم توام بلكه باید مى گفت : اسلمت لرب العالمین ، تسلیم آنم كه همه عالم مربوب و تسلیم اویند.انسان اصطفا و انتخاب شده خداوند است و این مقام برای غیر بشر قابل دسترسی نیست و كسی كه بخواهد به این مقام برسد باید خود را تسلیم حضرت حق كند و با او به خلوت نشیند تا به رازهای خالقش محرم شود و این مهم امكان پیدا نمی كند مگر با عبودیت و عبادت خالصانه توام با ازادی و اختیار و انتخاب اگاهانه. می توان ادعا كرد ظرفیت  انسان حضور خدا در دل اوست پس ظرفیت انسان فوق العاده زیاد است در سوره بقره می فرماید صبغة الله و من احسن من الله صبغه رنگ خدا و چه رنگی از رنگ خدا زیباتر است و در جای دیگر می فرماید این ما تولوا فثم وجه الله هر كجا رو كنید سیمای خدا اشكار است . اگر ما توانستیم به زندگی به علایق به نیازها یك كلمه كنشها و واكنشهای ما رنگ خدا به خود گرفت ان وقت وجود ما رنگ خدا به خود خواهد گرفت وقتی رنگ خدا را در خود حراست كرد تمام دنیا  را وجه الله می بیند اصلا خودش هم وجه الله می شود ان وقت چشم او چشم خدا می شود گوش او گوش خدا می شود پا و ... تا اینكه علایق و نیازهایش در طول رضایت خدا تبلور پیدا می كند آنچنان خود را به خدا نزدیك می كند كه عرفا از ان به فنای فی الله یاد می كنند و اگردر این مقام هم مداومت كند به مقام بقای بالله می رسد.

 شیطان بر ما غبطه می خورد و در گردنه ها در كمین است و گوسفند جدا شده از گله را گرگ می خورد انبیا چوپان خدایند و ما گله انبیا چه خوب گفته شهریار خدایش رحمت كند

     بو اولان ایشدی كه اخشام باشی الله چوبانی               الله داوارین بوشلیا بیجا باشینا ! هیهات

این كار آیا شدنی است كه چوپان خدا موقع غروب گله خدا را بی سرپرست رها كند . هیهات !

امت الماسا امامتده اولار خانه نشین  (اگر امت پشتیبانی نكنند امامت هم خانه نشین می شود ).

حالبرای خدا فرقی نمی كند می خواهد انسان ببرد یا شیطان ! جهنم و بهشت هر دو از رحمت الهی سرچشمه گرفته به اصطلاح هر دوزیر چتری از رحمت الهی وجود پیدا كرده اند جهنم در مقابل بهشت جهنم است اما در مقابل عدم بهشت است . و اهل جهنم عاقبت بهشتی می شوند این راهی بود كه انان باید رد دنیا می پیمودند ولی انجام ندادند به تعویق افتاد و لاجرم در زیر رحمت الهی این رفوزه ها در شهریور – قیامت – باید اانجام وظیفه كنند . برای همین وقتی پیامبر برای شفاعت می اید عده ای راضی نمی شوند به بهشت روند و... فرمودید مرز جدایی فرهنگ اسلامی از عالم غرب و مسیحیت - یكی از مصداق هایش - همین جاست ، تقریبا تمام ادیان خصوصا در عالم مسیحیت وقتی بچه ای به دنیا می اید او را غسل تعمید می دهند عقیده دارند انسان ناپاك به دنیا می اید و باورشان بر اینه كه این غسل او را  پاكیزه میكند . درست نقطه مقابل اسلام در شرعیت اسلام انجام غسل تعمید حرام است و ادعای دین اسلام این است كه انسان پاكیزه متولد می شود البته ان مقدار كه در دست خداست اما به همان میزان كه والدین و اطرافیان می توانند در شكم مادر به ان طفل اثر گذاری كنند در رشد و پویایی او و یا احیانا در سقوط و شقاوت او موثرند – الشقی شقی فی بطن امه و السعید سعید فی بطن امه – قران هم به این نقطه اشاره می كند در سوره بقره می فرماید ما انسان را با فطرت خدایی افریدیم و این والدین ند كه او را مسیحی ،‌مجوس ، یهود، مسلم - سعید یا شقی - بار می اورد . البته این حالت تا موقع بلوغ صادق است بعد از بلوغ خداوند یك گرایش ویژه ای را در نهاد انسان ایجاد می كند كه دنبال حقیقت می گردد – این دوران حدودا دهه دوم عمر اوست – اگر برای ما این مسئاه حل شود خیلی چیزها حل خواهد شد اعتقاد ما بر این است كه خدا عادل است چطور فرزند خدیجه در شكم با خدایش نجوا می كند و مادر را دلداری می دهد ولی اطفال ما در شكم فقط به مادر لگد می زنند ایا  این نیتجه لگد های ما به اسلام و انبیا و دهنكجبی های ما با عمل به خدا نیست ؟نمی شود كه فاطمه بی دلیل فاطمه شود و عایشه، عایشه و ام جمیل همسر ابولهب... الان هم همین است یكی فرزندش قبل از اینكه زبان باز كند – محمد حسین طباطبایی و ... – قران تلاوت می كند و این همه بچه هایی كه كلمات ابتدایی انها فحش و بد و بیراه است كه به والدین واطرافیان خود نثار می كند و همه با خنده های مستانه شان كار او را تایید می كنند . خلاصه انسان یك موجود بسیار پیچیده است مقداری از راه را به اجبار زیز نظر خدا می پیماید در این مسیر هیچ انحرافی پیدا نمی كند اما ان مقدار از مسیر را كه یا خودش و یا با كمك اطرافیان باید بپیماید جای بحث دارد كه چگونه این راه را طی می كند می تواند در ادامه همان راه قبلی باشد و در نتیجه پله های طرقی را یكی پس از دیگری پشت سر بگذارد نتیجه این راه – خلیفه الله – است . ممكن هم هست ایستا باشد نتیجه  – اولئك كالانعام –  است . شاید هم سیر نذولی بگیرد – "بل هم اظل" – می شود . احتمالش هم هست كه اصلا خودش را فراموش كند و در مبدا میل خود انحراف ایجاد كند و ذائقه خود را تغییر دهد نتیجه – "او اشده قسوه برای اینكه ان من الاحجارة لیتفجر منه النهار بدتر از جمادات می شود چرا كه سنگ كه جماد است از درون دل شكاف بر می دارد و اب ضلال از درون او می جوشد ولی این انسان ، قلبش از سنگ هم سختر می شود گویی امده است به احجار سلطنت كند – خلاصه تمام این راه با اختیار پیموده می شودو از همین جاست كه مستوجب پاداش و عقاب می شود و....    

معناى اسلام و مراتب و درجات چهارگانه اسلام و ایمان معنای كلمه اسلام  این است كه كسى و یا چیزى در برابر كس دیگر حالتى داشته باشد كه هرگز او را نافرمانى نكند، و او را از خود دور نسازد، این حالت اسلام و تسلیم است ، همچنانكه در قرآن كریم آمده : بلى من اسلم وجهه لله آرى كسیكه روى دل تسلیم براى خدا كند، و نیز : انى وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض حنیفا ، من روى دل و توجه بسوى آنكس میكنم كه آسمانها و زمین را بیافرید توجهى معتدلانه.

و وجه هر چیز عبارت از آنطرف آن چیز است كه روبروى تو قرار دارد چیزى براى خدا پشت و رو ندارد، پس اسلام انسان براى خداى تعالى وصف رام بودن و پذیرش انسان است ، نسبت بهر سرنوشتى كه از ناحیه خداى سبحان برایش تنظیم مى شود، چه سرنوشت تكوینى  از قدر و قضاء و چه تشریعى از اوامر و نواهى و غیر آن  و به همین جهت میتوان گفت : مراتب تسلیم بر حسب شدت و ضعف وارده بر انسان و آسانى و سختى پیش ‍ آمدها، مختلف مى شود آنكه در برابر پیش آمدهاى ناگوارتر و تكالیف دشوارتر تسلیم مى شود، اسلامش قوى تر است ، از اسلام آن كس كه در برابر ناگوارى ها و تكالیف آسانترى تسلیم مى شود، پس بنابراین اسلام داراى مراتبى است .

مرتبه اول اسلام : اذعان و باور قلبى بخصوص اجمالى شهادتین مرتبه اول از اسلام پذیرفتن ظواهر اوامر و نواهى خدا است ، به اینكه با زبان ، شهادتین را بگوید، چه اینكه موافق با قلبش هم باشد، و چه نباشد . قالت الاعراب : آمنا، قل : لم تؤ منوا، ولكن قولوا: اءسلمنا، و لما یدخل الایمان فى قلوبكماعراب گفتند: ما ایمان آوردیم بگو: هنوز ایمان نیاورده اید، ولكن بگوئید: اسلام آوردیم ، چون هنوز ایمان داخل در قلبتان نشده. در مقابل اسلام باین معنا اولین مراتب ایمان قرار دارد، و آن عبارتست از اذعان و باور قلبى بمضمون اجمالى شهادتین ، كه لازمه اش عمل به غالب فروع است .

مرتبه دوم : اعتقاد تفصیلى به حقایق دینى و  بدنبال آن انجامعمل صالحمرتبه دوم از اسلام دنباله و لازمه همان ایمان قلبى است كه ، در مقابل مرتبه اول اسلام قرار داشت ، یعنى تسلیم و انقیاد قلبى نسبت به نوع اعتقادات حقه تفصیلى و اعمال صالحه اى كه از توابع آن است ، هر چند كه در بعضى موارد تخطى شود، و خلاصه كلام این كه داشتن این مرحله منافاتى با ارتكاب بعضى گناهان ندارد، و خداى تعالى درباره این مرحله از اسلام مى فرماید: الذین آمنوا بایاتنا، و كانوا مسلمین آنانكه به آیات ما ایمان آوردند، و مسلمان بودند.

و نیز مى فرماید: یا ایها الذین آمنوا، ادخلوا فى السلم كافة . اى كسانیكه ایمان آوردید، همگى داخل در سلم شوید. پس به حكم این آیه یك مرتبه از اسلام هست كه بعد از ایمان پیدا مى شود.

مرتبه سوم : رام كردن نفس سركش و تسلیم وجود انسان در برابر خدا مرتبه سوم از اسلام دنباله و لازمه همان مرتبه دوم ایمان است ، چون نفس آدمى وقتى با ایمان نامبرده انس گرفت ، و متخلق باخلاق آن شد، خود بخود سایر قواى منافى با آن ، از قبیل قواى حیوانی ، و وحشیگری و درنده خویی ، براى نفس رام و منقاد میشود و سخن كوتاه ،آن قوائى كه متمایل به هوس هاى دنیائى ، و زینت هاى فانى و ناپایدارش مى شوند، رام نفس گشته  نفس بآسانى مى تواند از سركشى آنها جلوگیرى كند اینجاست كه آدمى آنچنان خدا را بندگى مى كند، كه گوئى او را مى بیند آرى او اگر خدا را نمى بیند بارى  این باور و یقین را دارد كه خدا او را مى بیند چنین كسى دیگر در باطن و سر خود هیچ نیروى سركشى كه مطیع امر و نهى خدا نباشد، و یا از قضا و قدر خدا بخشم آید، نمى بیند و سراپاى وجودش تسلیم خدا مى شود.

درباره این اسلام است كه خداى تعالى مى فرماید:  فلا و ربك لا یؤ منون حتى یحكموك فیما شجر بینهم ، ثم لا یجدوا فى انفسهم حرجا مما قضیت ، و یسلموا تسلیما نه به پروردگارت سوگند ایمان نمى آورند: یعنى ایمانشان كامل نمى شود) مگر وقتى كه هم در اختلافاتى كه بینشان پدید مى آید تو را حكم كنند، و هم وقتى حكمى راندى در دل هیچگونه ناراحتى از حكم تو احساس نكنند، و به تمام معنا تسلیم شوند .

این اسلام در مرتبه سوم است كه در مقابلش ایمان مرتبه سوم قرار دارد، و آن ایمانى است كه آیات : قد افلح المؤ منون تا آیه والذین هم عن اللغو معرضون.و نیز آیه : اذ قال له ربه اسلم قال : اسلمت لرب العالمین  . و اخلاق فاضله از رضا و تسلیم و سوداگرى با خدا و صبر در خواسته خدا و زهد به تمام معنا، و تقوى ، و حب و بغض به خاطر خدا، همه از لوازم این مرتبه از ایمان است .

مرتبه چهارم از اسلام : مرحله عبودیت و بندگى مرتبه چهارم از اسلام دنباله و لازمه همان مرحله سوم از ایمان است ، چون انسانى كه در مرتبه قبلى بود حال او در برابر پروردگارش ‍ حال عبد مملوك است درباره مولاى مالكش یعنى دائما مشغول انجام وظیفه عبودیت است  آنهم بطور شایسته  و عبودیت شایسته همان تسلیم صرف بودن در برابر اراده مولى و محبوب او و رضاى او است .همه اینها مربوط بعبودیت در برابر مالك عرفى و بشرى است ، و این عبودیت در ملك خداى رب العالمین عظیم تر و باز عظیم تر از آنست براى اینكه ملك خدا حقیقت ملك است  كه در برابرش هیچ موجودى از موجودات استقلال ندارد، نه استقلال ذاتى ، نه صفتى ، نه عملى ، آرى ملكیتى كه لایق كبریائى خداى جلّت كبریاؤ ه است این ملكیت است .

پس انسان در حالیكه در مرتبه سابق از اسلام و تسلیم هست ، اى بسا كه عنایت ربانى شامل حالش گشته ، این معنا برایش مشهود شود كه ملك تنها براى خداست و غیر خدا هیچ چیزى نه مالك خویش است و نه مالك چیز دیگر مگر آنكه خدا تملیكش كرده باشد، پس ربى هم سواى او ندارددو این معنائى است موهبتى  و افاضه اى است الهى كه دیگر خواست انسان در بدست آوردنش دخالتى ندارد، و اى بسا كه جمله ربنا و اجعلنا مسلمین لك ، و من ذریتنا امة مسلمة لك ، و ارنا مناسكنا ...  اشاره به همین مرتبه از اسلام باشد.  ابراهیم (علیه السلام ) دعوت پروردگار خود را اجابت نمود، تا باختیار خود تسلیم خدا شده باشد و این هم مسلم است كه امر نامبرده از اوامرى بوده كه در ابتداء كار ابراهیم متوجه او شده پس اینكه در اواخر عمرش از خداى تعالى براى خودش و فرزندش اسماعیل تقاضاى اسلام و دستورات عبادت میكند چیزى را تقاضا كرده كه دیگر باختیار خود او نبوده و كسى نمى تواند با اختیار خود آن قسم اسلام را تحصیل كند.

و یا درخواست ثبات بر امرى بوده كه باز ثابت بودنش باختیار خودش نبوده پس اسلامى كه در این آیه درخواست كرده اسلام مرتبه چهارم بوده  و در برابر این مرتبه از اسلام ، مرتبه چهارم از ایمان قرار دارد، و آن عبارت از این است كه این حالت ، تمامى وجود آدمى را فرا بگیرد، كه خدایتعالى درباره این مرتبه از ایمان مى فرماید:  الا ا ن اولیاء اللّه لا خوف علیهم ، و لا هم یحزنون ، الذین آمنوا، و كانوا یتقونآگاه باش ، كه اولیاء خدا نه خوفى بر آنان هست ، و نه اندوهناك میشوند، كسانیكه ایمان آوردند، و از پیش ‍ همواره ملازم با تقوى بودند).

چون مؤ منینى كه در این آیه ذكر شده اند، باید این یقین را داشته باشند، كه غیر از خدا هیچكس از خود استقلالى ندارد، و هیچ سببى تاءثیر و سببیت ندارد مگر باذن خدا وقتى چنین یقینى براى كسى دست داد دیگر از هیچ پیشامد ناگوارى ناراحت و اندوهناك نمى شود، و از هیچ محذورى كه احتمالش را بدهد نمى ترسد این است معناى اینكه فرمود: (نه خوفى بر آنان هست ، و نه اندوهناك میشوند)، و گرنه معنا ندارد كه انسان حالتى پیدا كند كه از هیچ چیز نترسد و هیچ پیشامدى اندوهناكش نسازد پس این همان ایمان مرتبه چهارم است كه در قلب كسانى پیدا میشود، كه داراى اسلام مرتبه چهارم باشند . دقت فرمائید .اری این است مقام و منزلت ادمی كه نه ملك توان رسیدن به این مقام را دارد ونه جن و این انسان است كه توان عبودیت چنینی را دارد و غبر او را احدی نمی تواند و اینجا فرق عبادت جن و ملك با انسان اشكار می شود و اگر خداند می گوید ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون سخن به قضاف نیست .  

انچه مسلم است این است كه عبودیت و اسلام یك مرحله حداكثری و ارمانی دارد و یك حداقلی - پایین ترین درجه اعتقاد - . پرواضح است كه بهترین حالت همان حالت سقف ایمان است و تلاش مومنین بر این است كه تا می توانند خود را به این درجه ایمان برسانند اما اینكه تا كجا می توانند برسند و در كدام مرحله گیر می كنند . چرا گیر می كنند ؟ و... دلایل مختلفی دارد .مثالی برای روشن شدن مطلب می زنم : نمی توان دوچرخه را ناقص ولی موتور سیكلت را دستگاه كاملی معرفی كرد . هر كدام اینها به نوبه خود هم دستگاه خوبی هستند و هم اینكه كاملند . اما بحث اینجاست كه كدام یك مفیدتر و به غایت نزدیك تر هستنند . چه بسا شما می روید بازار برای منزلتان پرده طوری می خرید . همه می دانند كه پرده طوری در مقایسه با پارچه ضخیم ناقص است بافت پارچه ضخیم درشت و پر است اما پرده طوری هم نازك است هم سوراخ سوراخ اما ایا شما نازكی و سوراخ  سوراخ بودن این پرده نازك را عیب می بینید و خواهان تخفیف قیمت ان هستید یا نه همین نقص اوست كه بها و ارزشش را بالا برده و چه بسا زیبایی او در نقص اوست ! اگر كسی بیاید این سوراخ های پرده را ببافد و پر كند به نظر شما زیبا می شود یا نه ؟ كه اگر كسی این كار را انجام دهد تمام زیبایی ان پرده  از دست می درود ؟ خیلی ار مخلوقات مثالشان مثال همان پرده طوری است و هر كدام انها در این نظام هستی كه از ان به نظام احسن یاد می شود زیبایی خاص خود را دارند این ماییم كه با نگاه ناقص خود خیلی از زیبایی ها را چه بسا زشت و نا زیبا می بینیم اما اگر از یك افق بالا و از دید برتر نگاه كنیم در این دنیا و در بین مخلوقات جز زیبایی چیزی را نخواهیم دید چرا كه خدا زیباست و جز زیبایی چیزی نیافریده .

از انجا كه خداوند هر چیزی را در نهایت زیبایی و كمال افریده اگر احیانا موردی را ما پیدا كنیم كه به كمال نرسیده نكته كور او خودش است به اصطلاح در فاعلیت فاعل شك نیست این عیب از قابل است كه قابلیت پیدا نكرده و در ادای وظایف قسور كرده و خود را به سر منزل مقصد نرسانده هر چنر هنوز راه باز است او و امثالش می توانند به مقصد برسنند و اگر در این دنیا هم نتوانستنند عالم برزخ و قیامت و جهنم فلسفه وجودیشان سیقل دادن به روح و جان كدر انسانهاست به همین خاطر منشا پیدایش دوزخ و جهنم رحمت الهی است هر چند جهنم در مقایسه با بهشت جایگاه بدی است اما در مقایسه با عدم بهشت است برای اهلش .                                         

دلنواز ملكي تبريزي (نوای دل )